دهی از بلوک فاراب دهستان عمارلو از بخش رودبار شهرستان رشت. سکنۀ آن 105 تن. آب آن از رود خانه شاهرود. محصول آنجا غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی از بلوک فاراب دهستان عمارلو از بخش رودبار شهرستان رشت. سکنۀ آن 105 تن. آب آن از رود خانه شاهرود. محصول آنجا غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی جزء بخش حومه شهرستان دماوند. سکنۀ آن 384 تن. آب آن از چشمه و رود خانه تیزآب. محصول آنجا غلات، سیب زمینی، بنشن و میوه. این ده معدن زغال سنگ دارد که استخراج میشود. و نیز دارای آب معدنی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی جزء بخش حومه شهرستان دماوند. سکنۀ آن 384 تن. آب آن از چشمه و رود خانه تیزآب. محصول آنجا غلات، سیب زمینی، بنشن و میوه. این ده معدن زغال سنگ دارد که استخراج میشود. و نیز دارای آب معدنی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
یکی از دهستان های دوگانه بخش اشنویۀ شهرستان ارومیه. آب مزروعی این دهستان از چشمه سارها و آب برف و باران تأمین می گردد. شغل عمده اهالی این منطقه کشاورزی و گله داری است و از 14 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل میشود. جمعیت آن در حدود1450 تن و قرای مهم آن عبارتست از: آغ بلاغ، ملاعیسی، سنگر، سیاوان، ترسابلاغ، اسلاملو. محصولات عمده آن غلات و توتون میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
یکی از دهستان های دوگانه بخش اشنویۀ شهرستان ارومیه. آب مزروعی این دهستان از چشمه سارها و آب برف و باران تأمین می گردد. شغل عمده اهالی این منطقه کشاورزی و گله داری است و از 14 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل میشود. جمعیت آن در حدود1450 تن و قرای مهم آن عبارتست از: آغ بلاغ، ملاعیسی، سنگر، سیاوان، ترسابلاغ، اسلاملو. محصولات عمده آن غلات و توتون میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
یکی از دهستان های بخش زرند شهرستان کرمان. این دهستان کوهستانی است و هوای آن سردسیر، آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود. دهستان دشت خاک از 25 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 920 تن است. مرکز دهستان قریۀ دشت خاک است. محصولات عمده آن غلات و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ده مرکز دهستان دشت خاک بخش زرند شهرستان کرمان. سکنۀ آن 400 تن. آب آن از چشمه و قنات. محصول آنجا غلات و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
یکی از دهستان های بخش زرند شهرستان کرمان. این دهستان کوهستانی است و هوای آن سردسیر، آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود. دهستان دشت خاک از 25 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 920 تن است. مرکز دهستان قریۀ دشت خاک است. محصولات عمده آن غلات و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ده مرکز دهستان دشت خاک بخش زرند شهرستان کرمان. سکنۀ آن 400 تن. آب آن از چشمه و قنات. محصول آنجا غلات و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
نام یکی از دهستانهای هفتگانه بخش بانۀ شهرستان سقز، و محدود است از شمال به دهستان نمشیر، از جنوب به دهستان های پشت آربابا و آلوت، از مشرق به دهستان سبدلو، از مغرب به رود خانه زاب کوچک که بین سردشت و بانه واقع شده است. منطقۀ دهستان کوهستان جنگلی و هوای آن سردسیر و نسبت به سایر دهستان های بانه معتدل می باشد. محصول عمده دهستان انواع محصول جنگلی مانند مازوج، گزانگبین، سقز، چوب زغال و مختصر غلات و لبنیات است. بلندترین کوه دهستان که تقریباً در وسط دهستان واقع شده کوه معروف به هفتوان میباشد که از سطح اقیانوس 1735 متر مرتفعتر است. عمیق ترین محل دهستان آبادی ویسک در کنار رود خانه زاب است که 1100متر ارتفاع دارد. رود خانه سیوچ که از آبادی سیوچ سرچشمه می گیرد در طول دهستان جاری است و به رود خانه زاب کوچک منتهی میگردد. دهستان دشت طال از 26 آبادی تشکیل شده و سکنۀ آن در حدود دو هزار تن است و قرای مهم آن بشرح زیر است: سیوچ، سیاه حومه، نماز گاه، زرواو، یقعوب آباد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
نام یکی از دهستانهای هفتگانه بخش بانۀ شهرستان سقز، و محدود است از شمال به دهستان نمشیر، از جنوب به دهستان های پشت آربابا و آلوت، از مشرق به دهستان سبدلو، از مغرب به رود خانه زاب کوچک که بین سردشت و بانه واقع شده است. منطقۀ دهستان کوهستان جنگلی و هوای آن سردسیر و نسبت به سایر دهستان های بانه معتدل می باشد. محصول عمده دهستان انواع محصول جنگلی مانند مازوج، گزانگبین، سقز، چوب زغال و مختصر غلات و لبنیات است. بلندترین کوه دهستان که تقریباً در وسط دهستان واقع شده کوه معروف به هفتوان میباشد که از سطح اقیانوس 1735 متر مرتفعتر است. عمیق ترین محل دهستان آبادی ویسک در کنار رود خانه زاب است که 1100متر ارتفاع دارد. رود خانه سیوچ که از آبادی سیوچ سرچشمه می گیرد در طول دهستان جاری است و به رود خانه زاب کوچک منتهی میگردد. دهستان دشت طال از 26 آبادی تشکیل شده و سکنۀ آن در حدود دو هزار تن است و قرای مهم آن بشرح زیر است: سیوچ، سیاه حومه، نماز گاه، زرواو، یقعوب آباد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دست لاف. آغاز وابتدای سودا، یعنی سودای اولی باشد که اصناف و اهل حرفت کنند. (برهان). سودای اول. (آنندراج). دشت. دشت که دهند. سفته. (یادداشت مرحوم دهخدا) : دست فالی که جود او کرده گرد از بحر و کان برآورده. معروفی بلخی. و رجوع به دست لاف و دشت شود
دست لاف. آغاز وابتدای سودا، یعنی سودای اولی باشد که اصناف و اهل حرفت کنند. (برهان). سودای اول. (آنندراج). دشت. دشت که دهند. سفته. (یادداشت مرحوم دهخدا) : دست فالی که جود او کرده گرد از بحر و کان برآورده. معروفی بلخی. و رجوع به دست لاف و دشت شود
زراعتگاه. زمین زراعت شده. مزرعه. پالیز. محقله. (یادداشت مؤلف). کشتمند. زمین زراعت شده و غالباً مراد زمینی است باکشت: و گر اسب در کشت زاری شود کسی نیز بر میوه داری شود. فردوسی. بیامد خداوند آن کشت زار به پیش نگهبان بنالید زار. فردوسی. بیاراست بر هر سویی کشت زار زمین برومند و هم میوه دار. فردوسی. لگام از سر اسب برداشت خوار رها کرد بر خوید و بر کشت زار. فردوسی. جهان کشتزاریست با رنگ و بوی درو مرگ و عمر آب و ماکشت اوی. اسدی. کمان شد یکی برزگر تخم کار وزان تخم پیکان و دل کشتزار. اسدی. نبارد مگر ابر تأویل قطر بر اشجار و بر کشتزار علی. ناصرخسرو. کشتزار ایزدست این خلق و این تردست مرگ داس این کشت ای برادر همچنین باشد سزا. ناصرخسرو. پس هر دو برخاسته به صحرا شدند چون بکشت زار رسیدند... (قصص الانبیاء). آب از کشت زار بیرون می آمد و راه می گرفت. (نوروزنامۀ منسوب به خیام). تا به استسقای ابررحمت آمد بر درت کشت زارعمر فانی را به باران تازه کرد. خاقانی. فتح سعادت از سر عزلت برآیدت کو کشت زار عمر ترا فتح باب شد. خاقانی. هردم ز برق خندش چون کرد بوسه باران بر کشت زار عمرم باران تازه بینی. خاقانی. هیچ یک خوشۀ وفا امروز در همه کشتزار آدم نیست. خاقانی. این جهان کشت زار آخرت است. (از سندبادنامه ص 341). در حوالی و حواشی آن صحرا کشتزاری دیدم چون رخسار دلبران زیبا. (ترجمه تاریخ یمینی). اگر اسبی چرد در کشتزاری و گر غصبی رود بر میوه داری. نظامی. سمندش کشت زار سبز را خورد غلامش غورۀ دهقان تبه کرد. نظامی. مپندار جان پدر کاین حمار کند دفع چشم بد از کشتزار. سعدی (بوستان). کنون دفع چشم بد از کشتزار چگونه کند آن توقع مدار. سعدی. نمی کنم گله ای لیک ابر رحمت دوست به کشت زار جگرتشنگان نداد نمی. حافظ. - کشت زار دیو، کنایه از روزگار و دنیا است که عالم سفلی باشد. (برهان). ، زراعت نورسیده و سرسبز. زراعتی که تازه سبز شده باشد. (ناظم الاطباء) : بعد از آنکه هر زرعی و کشتزاری سه قطعه زمین فراگیرند. (تاریخ قم) ، زراعت پخته و رسیده. (ناظم الاطباء). حصیده. (یادداشت مؤلف) ، مطلق زراعت. (ناظم الاطباء)
زراعتگاه. زمین زراعت شده. مزرعه. پالیز. مَحقَلَه. (یادداشت مؤلف). کشتمند. زمین زراعت شده و غالباً مراد زمینی است باکشت: و گر اسب در کشت زاری شود کسی نیز بر میوه داری شود. فردوسی. بیامد خداوند آن کشت زار به پیش نگهبان بنالید زار. فردوسی. بیاراست بر هر سویی کشت زار زمین برومند و هم میوه دار. فردوسی. لگام از سر اسب برداشت خوار رها کرد بر خوید و بر کشت زار. فردوسی. جهان کشتزاریست با رنگ و بوی درو مرگ و عمر آب و ماکشت اوی. اسدی. کمان شد یکی برزگر تخم کار وزان تخم پیکان و دل کشتزار. اسدی. نبارد مگر ابر تأویل قطر بر اشجار و بر کشتزار علی. ناصرخسرو. کشتزار ایزدست این خلق و این تردست مرگ داس این کشت ای برادر همچنین باشد سزا. ناصرخسرو. پس هر دو برخاسته به صحرا شدند چون بکشت زار رسیدند... (قصص الانبیاء). آب از کشت زار بیرون می آمد و راه می گرفت. (نوروزنامۀ منسوب به خیام). تا به استسقای ابررحمت آمد بر درت کشت زارعمر فانی را به باران تازه کرد. خاقانی. فتح سعادت از سر عزلت برآیدت کو کشت زار عمر ترا فتح باب شد. خاقانی. هردم ز برق خندش چون کرد بوسه باران بر کشت زار عمرم باران تازه بینی. خاقانی. هیچ یک خوشۀ وفا امروز در همه کشتزار آدم نیست. خاقانی. این جهان کشت زار آخرت است. (از سندبادنامه ص 341). در حوالی و حواشی آن صحرا کشتزاری دیدم چون رخسار دلبران زیبا. (ترجمه تاریخ یمینی). اگر اسبی چرد در کشتزاری و گر غصبی رود بر میوه داری. نظامی. سمندش کشت زار سبز را خورد غلامش غورۀ دهقان تبه کرد. نظامی. مپندار جان پدر کاین حمار کند دفع چشم بد از کشتزار. سعدی (بوستان). کنون دفع چشم بد از کشتزار چگونه کند آن توقع مدار. سعدی. نمی کنم گله ای لیک ابر رحمت دوست به کشت زار جگرتشنگان نداد نمی. حافظ. - کشت زار دیو، کنایه از روزگار و دنیا است که عالم سفلی باشد. (برهان). ، زراعت نورسیده و سرسبز. زراعتی که تازه سبز شده باشد. (ناظم الاطباء) : بعد از آنکه هر زرعی و کشتزاری سه قطعه زمین فراگیرند. (تاریخ قم) ، زراعت پخته و رسیده. (ناظم الاطباء). حصیده. (یادداشت مؤلف) ، مطلق زراعت. (ناظم الاطباء)
خشت ساز. خشت زن. خشت درست کن. (از ناظم الاطباء). قالب دار. (یادداشت مؤلف) : چو قالب بیک مشت گل خشت مال دهان مرا بسته از قیل و قال. وحید (از آنندراج). به آبش چو کف تر کند خشتمال شود خشت و قالب چو بدر و هلال. ملاطغرا (از آنندراج)
خشت ساز. خشت زن. خشت درست کن. (از ناظم الاطباء). قالب دار. (یادداشت مؤلف) : چو قالب بیک مشت گل خشت مال دهان مرا بسته از قیل و قال. وحید (از آنندراج). به آبش چو کف تر کند خشتمال شود خشت و قالب چو بدر و هلال. ملاطغرا (از آنندراج)
دهی از دهستان و بخش سیمکان شهرستان جهرم. سکنۀ آن 172 تن. آب آن از رود خانه قره آغاج. محصول آنجا غلات، خرما، مرکبات و برنج. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی از دهستان و بخش سیمکان شهرستان جهرم. سکنۀ آن 172 تن. آب آن از رود خانه قره آغاج. محصول آنجا غلات، خرما، مرکبات و برنج. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
مالش با دست کسی یا چیزی را، مالش اندام کسی بمشت (در حمام و زورخانه)، تنیبه گوشمال، (کشتی) فنی در کشتی که عبارتست از اینکه حریفان بازو ببازوی هم مالند و مشت زنند
مالش با دست کسی یا چیزی را، مالش اندام کسی بمشت (در حمام و زورخانه)، تنیبه گوشمال، (کشتی) فنی در کشتی که عبارتست از اینکه حریفان بازو ببازوی هم مالند و مشت زنند